همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم
همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم

خلوتم را نشکن

خلوتم را نشکن

شاید این خلوت من کوچ کند

به شب پروانه

به صدای نفس شهنامه

به طلوع اخرین افسانه

و غروبی که در ان

نقش دیوانگی یک عاشق

بر سر دیواری پیدا شد.

خلوتم را نشکن

خلوتم بس دور است

ز هوای دل معشوق سهند

خلوتم راه درازی ست میان من و تو

خلوتم مروارید است به دست صیاد

خلوتم تیر وکمانی ست به دست سحر

خلوتم راه رسیدن به خداست

خلوتم را نشکن

پروانه

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت

                                      بیچاره از این عشق سوختن آموخت

فرق منو پروانه در اینست

                               پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

 

ظالم

 

به من بگو چرا سر بسرم میزاری

چرا راحت دیگه بهم نمیگی دوستم نداری

بگو ازم چی دیدی

چرا تنهام میزاری

بگو ظالم

مگه نگفته بودم به پایه تو می مونم

چرا باور نداشتی تو من و قال گذاشتی

من که کاری نکردم من که چیزی نگفتم

چرا ظالم

عشق من و فروختی به یه عشق دیگه

ارزوهامو به باد دادی با یه اشاره

شوق عشق مو بی بهونه ازم گرفتی

چرا ظالم

 

 

شبهایی که تنهام همدمی ندارم

یاری ندارم , نایی ندارم

یادمه تنهام گذاشتی

من و نخواستی , چرا نخواستی

عکسهاتو دارم می بینم

دستام می لرزه وقتی می بینم

از رفتن تو چند سال داره میگذره

هنوزم به یادتم هنوزم چشم براهتم

انقدر منتظر می مونم تا بیای دباره پیشم

دباره پیشم

بیا عشقم بیا عشقم

بیا ببین دیگه شکستم

من شکستم قریب و خستم

چرا رفتی پیشم نموندی

مگه چه کردم مگه چه کردم

سرتو بزار رو شونم

اروم بگیرم اروم بگیرم

اگه بخوای بدونی من کی هستم

یک عاشق و قریب و خستم

خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی...

نیمه شب آواره ای بی حس و حال

در سرم سودای جانی بی زبان

پرسه ایی آغاز کردیم در خیال

دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت

یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازیان اسرار را

آن دو چشم مست آهویان را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار ... او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او

همنشین و همزبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او

ناتوان بود و توان شد با من او

دامنم شد خوابگاه خستگی

اینچنین آغاز شد دل بستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر

دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پا بر جاست دل

گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو ذره ایی شوی دریاست دل

بی تو شام بی فرداست دل

دل ز عشق روی تو ویران شده

گرمی عشقت سرگردان شده

گفت: در عشقت وفادارم بدار

من تو را بس دوست میدارم بدار

شوق وصلت را به سر دارم بدار

چون تویی مخمور...خمارم بدار

با تو شادی میشود غم های من

با تو زیبا میشود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیبای ات مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود

بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود

همچو عشق من...هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود

در نجابت...در نکویی پاک بود

روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش عشق ما... سنگی را گذاشت

بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخرء این قصه هجران بود و بس

حسرت و رنج فراوان بود و بس

یارء ما را...از جدایی غم نبود

در غمش مجنون و عاشق کم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من ء دیوانه پیمان ساده بست

ساده آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از مرز رفت

رفت و با دلدار دیگر عهد بست

با که گویم؟ او که همخون من است

خسم جان و تشته ء خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد... تدبیر نیست

از غمش با درد و دم همدم شدم

باده نوش غصه ء او ...من شدم

مست و مخمور و خرا ب از غم شدم

ذره ذره آب گشتم ...کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت نیم پروا ... پر پروانه را

عشق من!

عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک باره را بشنو پند

بر من و بر روزگارم دل نبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود

عشق دیرینت گسسته تار و پود

گر چه آب رفته باز آید به رود

ماهی ء بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است

باش با او

یاد تو ما را بس است....

در جان منی

تو درجان منی، من غم ندارم  

 

تو ایمان منی، من کم ندارم

 

اگردرمان تویی، دردم فزون باد 

 

 وگرمعشوقه ای سهم من، جنون باد

 

توییتنها تویی تو علت من، تو بخشاینده بی منت من

  

صدایم کن، صدای تو ترانه است 

 

کلامتآیه های عاشقانه است  

 

تو رامن سجده، سجده می پرستم که بر سر خاک بر زانو

نشستم

دنیای نامرد

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .

این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون

 بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم

 و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی

 پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.وقتی که

 دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش

 گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.پسره

 با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :

مراقب چشمای من باش!!!!!!

 

 

توی آسمون

توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره ، چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره ...... واسه من تنهایی درده ، درده هیچ کسو نداشتن ، هر گله پژمرده رو تو کویر سینه کاشتن ، دیگه باور کردم این رو که باید تنها بمونم تا دمه لحظه مردن شعر تنهایی بخونم .

... love ...

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟

فقط میگه: تو ماله منی .

عشق نمی پرسه اهل کجایی؟

فقط میگه:توی قلب من زندگی می کنی .

عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟

فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .

عشق نمی پرسه چرا دورهستی؟

فقط میگه:همیشه با منی.

عشق نمی پرسه دوستم داری؟

فقط میگه: دوستت دارم .

 

***** ILOVEYOU *****

فرق من و تو ....

فرق من و تو:

 

گفتی عاشقمی ، گفتم دوستت دارم.

گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم ، گفتم من فقط ناراحت میشم.

گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.

گفتی تا ابد تو قلب منی ، گفتم فعلا تو قلبم جا داری .

گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم ، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه ، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم.

گفتی ... ، گفتم...  .

حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه!

فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو.

کدومو بیشتر دوست داری؟؟

ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگی تو؟ خوب منم راستش رو گفتم ، گفتم زندگیمو!

 

ازم نپرسید چرا؛ گریه کرد و رفت اما نمی دونست که اون خودش زندگیمه !

عشق چیست ؟؟؟

از دریا پرسیدن عشق چیست ، گفت: خشکیدن ...........

از گل پرسیدن عشق چیست، گفت:پرپر شدن ............ 

از زمین پرسیدن عشق چیست، گفت: لرزیدن ...........

از آسمون پرسدین عشق چیست، گفت: باریدن...........

از انسان پرسیدن عشق چیست،ناگهان ندایی از درونش گفت :  جدایی

امام رضا (ع)

تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه
هوایی شده بره پابوس
امام رضا

اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراست
آخه من کجا برم یه کلاغ که رو سیاست

من که توی سیاهیا از همه رو سیا ترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش کلاغ عاشق ما
یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون

که یه هو صدایی گفت تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو

یا ضامن آهو

 

خیلی سخته ....

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود
صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوسش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی ....

پیغام ....

اونی که گفته بود پیشم مـی مونه

کسی که من دلم می خواد همونه

 

                                                                     اونی که تو پایـیزواسم قسم خورد

                                                                     فــقط بــا مـن هــمیشه مــهـربـونـه

 

اونی که گفت قسمت همش دروغه

یـه چــیـزیـه درسـت مـث بـهـونـه

 

                                                                      اونـی که مـاجـرای عـاشـقـیـشـو

                                                                      گلدونه اطلسـی مـونـم مـی دونـه

 

اون کسی که می گفت ستاره ها مون

تــو بـهـتـریـن نـقـطـه کـهـکـشــونـه

 

                                                                      اون که می گفت توکل دوتامون

                                                                      بـه لـطـفـای خـدای آســمــونـه

 

اونی که می گفت دق می کنه اگر که

پـای کسـی دیـگـری در مـیـونـه

 

                                                                      اون که می گفت چاره فقط سکوته

                                                                      واســه جـواب حـرف عـاشـقـونـه

 

نـمـی دونـم چـی شـد کـه رفـت آخـر

پیغام فرستاد من می رم دیگه دیونه

 

دوست دارم ....

یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاهم که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

عشقولانه...

اونایی که عشقو دوست دارن جون سر راهش می زارن

      

      عشقو مثل یه شاخه گل تو گلدون دل می کارند

      

      اونایی که یار خوب دارن بهش وفادار می مون

      

      عاشق دل باخته می شن روزو شب از عشق می خونن

      

      منم از اون تیپ آدمام با دلو جون عشقو می خوام

      

      عاشق عاشق شدنم عشق شده خونه تو رگام

      

      عشق که میاد آشتی میده گلای سرخو با خزون

      

      مهتابو هر شب میاره رو آسمون خونتون

      

      بهارتون خزون میشه اگه اونو برنجونی

      

      قدرشو باید بدونی تا اونجایی که می تونی

      

      هر کی از عشقو عاشقی روشو بخواد بگردونه

      

      دنیا باهاش قهر میکنه همیشه تنها میمونه

      

      زندگی دوتا عاشقو آسون بهم میرسونه

عشق.....

عشق

تصور کن:

درختانی در مه فرو رفته را

با انتهایی ناپیدا

و با آبشاری که دعوتت می کند

تا برهنه شوی

خودت را میان امواجش پرت کنی

و بی اراده

با جریانش

راهی شوی

به سویی که ....

همه نا آشنائی است!

شاید سرت به سنگ بخورد

شاید سفری رویائی در پیش رویت باشد

شاید در میانه راه کوفته و درهم شوی

شاید هم نشوی

شاید

شاید

و بسا شاید های دیگر

اما اگر زنده بمانی

چیزی بزرگ به دست آورده ای:

خاطره ای خوش

از یک ماجراجویی گیج کننده!

و تابلوی همین طبیعت است،

عشق:

با دعوتی که

انتهایش را نمی توان گمانه زد.

او که بود....

شبی غمگین

شبی بارانی و سرد

مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من میگفت : تنهایی غریب است !!!

ببین با غربتش با من چه ها کرد

تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد

و او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد....او که بود

دلتنگی

دلتنگی !!

 

خیلی وقته دیگه بارون نزده                رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده                      دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها                           مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا                      وقتشه دوباره بارون بزنهدلتنگی

قلب

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.

 

تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش می گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات؟...حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم...آرام گریست و دیگر هیچ چیز نفهمید...

 

چشمانش را باز کرد،دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید،پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید...در ضمن این نامه برای شماست!..

 

دختر نامه رو برداشت،اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد،بازش کرد ودرون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

 

دختر نمی تونست باور کنه...اون این کارو کرده بود...اون قلبشو به دختر داده بود...

آرام آرام اسم پسر رو صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد...

دو دریچه

 

ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آینه بهشت؛اما.........آه

بیش از شب و روز تیرو دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

                                           

                                                      مهدی اخوان ثالث