همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم
همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم

عشق...عشق

بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت
بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت

بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌یِ شبهای من
لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت

آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم
کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت!

این منم پنهانترین افسانه‌یِ شبهای تو
آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت

در گریز از خلوت شبهایِ بی‌پایان خود
بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم
زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود
قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت

پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا
در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت

شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود
در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت

ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر
صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت

حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود
یا اگر هم بود ، حرفی از نمی آیی نداشت

عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود
در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت

بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت
چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت

 

پروانه...

یه دفع مثل یه شمع داشتی خاموش می شدی

اگه پروانه نبود تو فراموش می شدی

آره پروانه شدم که پرام سوخته شه

تا آتیش دل تو به دلم دوخته شه

که بسوزه پر و بالم

که راحت بشه خیالم

دارم از تو می نویسم

تو که غم داره نگات

اگه دوست داشتی بگو تا باز بگم برات

اینقده میگم تا خسته شم

با عشق تو شکسته شم

 

خدایا کاری بکن ....

خدایا کاری بکن این دل و تنها نزارم

برم و بهش بگم که خیلی دوسش دارم

می خوام بهش بگم بیا پیش من بمون

اگه من و دوستم داری بهم گو بهم بگو

دل و قدرتی ندارم میترسم یه وقت بگم

بیا پیش من بمون برو تنهام بزار

اون وقت از غصه ی تنهایی می میرم

به خودم میگم که دیگه کسی من و دوست نداره

کسی منو دوست نداره...!

 

یاد بگذشته

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود
تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
در ببندید و بگویید که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست

 

دل تو

دل تو مثل دلم اینهمه دلتنگ که نیست
بخدا جنس دلم مثل دلت سنگ که نیست
همه حرفات پر کذب و پرنیرنگ و فریب
عشق من مثل تو و عشق تو بیرنگ که نیست
تنم اینجاست همه فکر وخیالم پیش تو
تو که آرومی، آخه تو دل تو جنگ که نیست
وقتی که رفتی ، واسه من حتی دلت تنگ نشد
خونه ی عشق و شناختن کار هر سنگ که نیست

 

شقایقها

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

 

 

 

سهراب سپهری گفته تا شقایق هست زندگی باید کرد

.

.

.

کجایی سهراب که شقایق ها هم مردند

رفتی

رفتی و تنهام گذاشتی

توی قلبم پا گذاشتی

تو که گفتی من می مونم

چرا رفتی و نموندی

حالا که تنهای تنهام

واسه دله خودم می نویسم

می نویسم تو کجایی

کی میایی کی میایی

تو که رفتی من اینجا تنهام

دیگه طاقتی ندارم

دیگه سخته بی تو موندن

بی تو هیچ معنای نداره

چرا من با یک نگاه عاشقت شدم

چرا فکر کردم تو ماله منی

چی شد که اینجوری شدم

چرا که عاشقت شدم

اینجور دل وابسته ی تو شدم

کاش که اینجور نمی شد

 

خداوندا

خداوندا

آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم

شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم

بینشی که تفاوت آن دو را بدانم

((آمین))

 

یخ سرد

تو به شفافی شبنم روی برگ ها

من مثل برگ زردی که میفته از رودرخت ها

 

تو مثل طراوت گلهای نرگس روی قلبم

من نوشتم بی تو هرگز

 

بین من تو فاصله قوغا میکنه

یاد حرف های قشنگت منو رها نمی کنه

 

تو منو گزاشتی رفتی  تو روزگار وحشی

تو کوچه های غربت دنبالم حتی نگشتی

 

تو مثل ستاره ای که تو شبهای سیاهم

می درخشی و میشی تنها پناهم

 

تو مثل یک تیکه ابری تو آسمون ابی

پاک وساده مثل رویا مثل خوابی

 

بگو یک بار آره یک بار برمی گردی

یا هنوزم بی تفاوت یخ سردی