همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم
همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم

گل زرد و گل سرخ

توی خاک باغ خونه


یه روزی دست زمونه


مارو کاشت با مهربونی


پیش هم مثل دو دونه


ما تو باغ مأوا گرفتیم


بارون اومد پا گرفتیم


دوتایی تو خاک باغچه


ریشه کردیم جا گرفتیم


غافل از رنگ گلامون


غم فردای دلامون


توی خاک زیر یه بارون


توی باغ روی زمین


گل اون شد گل سرخ


گل من زرد و غمین


گل اون گلهای شادی


گل من گلهای درد


اون تو گلخونه ی گرمِ


من اسیر باد سرد

 

به چشمای خودت قسم

به چشمای خودت قسم
دیگه بهت نمی رسم
وصال تو خیالیه
وای که دلم چه حالیه
بازیای عروسکی
آخ که چه حیف شد کودکی
یه کم برس باز به خودت
می خوام بیام تولدت
اونوقتا اینجوری نبود
راهت به این دوری نبود
حالا که عاشقت شدم
نیستی دیگه مال خودم
پاییز چه فصل زردیه
عاشقیم چه دردیه
گم شده باز بادبادکم
تو نمی یای به کمکم ؟
می خوام دستاتو بگیرم
تو بمونی من بمیرم
عاشقی ام نوبتیه
آخ که چه بد عادتیه
من نگرانم واسه تو
قبله ی دیگران نشو
اشکم به این زلالیه
دل تو از من خالیه
تو مه عشق تو گمم
هلاک یه تبسم
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
اونوقتا مهمونت بودم
دنیا رو مدیونت بودم
اونقتا مجنونم بودی
کلی پریشونم بودی
قصه حالا عوض شده
صحبت یه تولده
قلبت رو دادی به کسی
یه کم واسم دلواپسی
می ترسی که من بشکنم
پشت سرت حرف بزنم
من منی که بوسیدمت
تو اون غروب که دیدمت
تو واسه من ناز می کنی
ناز می کشم باز می کنی ؟
این رسمشه نیلوفرم
من که ازت نمی گذرم
ستارمون یادت می یاد
دلواپسم خیلی زیاد
فقط تماشا می کنی
بعد عشق و حاشا می کنی
می گی گذشت گذشته ها
چه راحتن فرشته ها
سر به سرم که نذاری
بگو یه کم دوسم داری ؟
نمی مونی من می مونم
میری یه روزی می دونم
اولا مهربونترن
اونایی که همسفرن
اشک منم که جاریه
نگه دار یادگاریه
می سپرمت دست خدا
یه کم دوستم داشتی بیا

 

این روزا ....

این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه

 

درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه

 

این روزا مشق بچه هایه صفحه آشفتگیه

 

گردای روی آینه فقط غم زندگیه

 

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه

 

مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه

 

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه

 

آرزوی شقایقا یه کم کبوتر شدنه

 

این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه

 

جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه

 

این روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه

 

بعدش اونو گرفتنو به دیگری سپردنه

 

این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه

 

ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه

 

این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائیه

 

جرم تمومشون فقط لذت آشنائیه

 

این روزا چشمای همه غرق نیاز و شبنمه

 

رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه

 

این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

 

خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

 

 

 

به زانوهات می افتی...

یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...

 

از تو هیچوقت نبریدم ، تورو از خودم می دیدم

 

پشت سر همه غریبه ، روبروم دیدم فریبه

 

اما فکر کردم کنارم...

 

شونه های یک رفیقه

 

داشتم اشتباه میکردم.

 

تو رفیق من نبودی ، من تا آخر با تو بودم...

 

تو از اولم نبودی

 

داشتم اشتباه می کردم...

 

که تموم زندگیمو من به دستای تو دادم

 

حالا اینجا تک و تننها... برگ خشک بی درختی، غرق بادم

 

نوش جونت اگه بردی

 

نوش جونت هرچی خوردی

                                                     

تورو هیچ وقت نشناختم...

 

نوش جونم اگه باختم.

 

تو منو ساده گرفتی.

                                                      

زدی رفتی مفتی مفتی

                                                      

اما اون روز رو می بینم که به زانوهات می افتی...

 

تو به زانوهات می افتی...!

 

دل می خری ؟

گفتمش : دل می خری ؟

 

پرسید چند؟

 

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

 

خنده کرد و دل زدستانم ربود

 

تا به خود باز آمدم او رفته بود

 

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

 

 جای پایش روی دل جا مانده بود ......

 

 

می روم خسته و افسرده و زار

 

سوی منزلگه ویرانه خویش

 

بخدا می برم از شهر شما

 

دل شوریده و دیوانه خویش

 

می برم، تا که در آن نقطه دور

 

شستشویش دهم از رنگ گناه

 

شستشویش دهم از لکه عشق

 

زینهمه خواهش بیجا و تباه

 

همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه

 

تجربه و خاطره و گذر عمر

فال حافظ

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت

 

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

 

 گاه بر روی زمین زل می زنم

 گاه بر حافظ تفاءل می زنم

 

 حافظ دیوانه فالم را گرفت

 یک غزل آمد که حالم را گرفت:

 

 ما زیاران چشم یاری داشتیم

 خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

حلقه زر....

دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر


راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

 

کاش آدما.......

کاش آدما یه جور دیگه با همدیگه دوست میشدند           وقـتی به هـم می رسیدند یـه جور دیگه می خـنـدیـدند

کاش آدما یه جور دیگه با هـم دیگه حرف مـیزدند           وقـتی که حرفشون می شد یه جور دیگه داد می زدند

کاش آدما بــلـد بــودنــد مــوسـیـقـی  زنـدگــی  رو           وقـتی با هم می رقصیدند یـه جور دیگه ساز می زدند

کاش آدما بـا هـم دیـگـه صـادق و بـی ریـا بـودنـد            وقـتی بـه هم می رسـیـدند مـثـل تـو قـصـه هـا بـودنـد

کاش آدما بـلد بـودنـد کـه چـه جـوری شـنـا کـنـنـد            تـو دریـای زنـدگـیـشـون دسـتـه مـاهـیـهـا بـودنـد ......

کاش آدما قـصـه آسـمـونـو از بـر مـی شـدنـد .....           تـو شـبـهـای تـاریـکـشـون مـثـل سـتـاره هـا بـودنـد ...

کاش آدما مـی فـهـمـیـدنـد زنـدگـی دو روز رو ....           اون وقـت برای همدیگه بـی شـک یـه سـر پناه بودند

 

بی کسی

هر کسی آمد مرا در خویش پیدا کرد ورفت در نگاهم بی کسی را یک معما کرد ورفت با کلید خستگی درهای حسرت را باز کرد و رفت تکه های قلب خود را نذر فردا کرد و رفت فکرهای پخته اش را پشت افکارم جا گذاشت . نسخه های بی کسی را بازامضاء کردورفت در نگاهش کینه های کهنه اش را غرق دریا کردو رفت دستهایش را پر از باران احساسم نمود و آسمان را در نگاه خاک معنا کرد ورفت .

 

گذرگاه...

واسه منی که دلتنگم از زندگی دلگیرم
بهتره سفر کردن وگرنه اینجا میمیرم
در گذر از هر گذری
خبر نبود از خبری
نه زنده بود زندگی
نه مرگ را بود اثری
نه ارزش گلایه ای
نه فرصتی به چاره ای
چه میتوان دوا نمود به قلب پاره پاره ای
از هیچ راه افتادم دلو به جاده ها دادم
از یاده همه رفته سردرگم و آشفته
نه در گذرگاه کسی
نه جنبش خار و خسی
نه پر زدن در قفسی
نه منتظر همنفسی
گفتم از چه میترسی
آخرش یه راهی هست
آخرش مگه رنگی
بدتر از سیاهی هست
سهم دل ما این بود آلوده و بیهوده تا بوده همین بوده
نه روسفید پیش یار
نه سرفراز در دیار
ببین چگونه گم شد این
سواره عشق در غبار
راه افتادم و هی رفتم شاید دلم کمی واشه
به عشق ایکه یه جور امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه

 

                                              مسعود فردمنش

درد....

درد را از هر طرف بنویسی همان درد است مثل درد من مثل درد تو مثل درد همسایه که دلش گرفته است و چراغ خانه اش را خاموش کرده است . من به روشنی بد نکرده ام که تو افتاب کوچه مرا شکسته ای و قلبم را به رنج الوده ای و زخم خنجر بر پشت من نهاده ای من و تو غباری بیش نیستیم در این ویرانسرا، اینو فرامش نکن ....

 

 

توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره ، چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره ...... واسه من تنهایی درده ، درده هیچ کسو نداشتن ، هر گله پژمرده رو تو کویر سینه کاشتن ، دیگه باور کردم این رو که باید تنها بمونم تا دمه لحظه مردن شعر تنهایی بخونم .

نیایش

خدایا بنده ای درد آشنایم

به سر افتادهای بی دست و پایم

ز غمها سینه ام دریاست ، دریا

گواهم گریه هایم ، های هایم

به درگاه تو مینالم بزاری

مرا بگذار با این ناله هایم

مرا در آتش عشقت بسوزان

مکن زین شعله ی سرکش رهایم

از این آتش ، دلم را پر شور کن

بسوزان ، سوز دل را بیشتر کن

به آه در گلو بشکسته ، سوگند

به سوز سینه های خسته سوگند

به غم پرورده ی محنت نصیبی

که در خون جگر بنشسته ، سوگند

به اشک مادری که از داغ فرزند

فرو ریزد به رخ پیوسته سوگند

به بیماری که در هنگامه ی مرگ

بر آید ناله اش آهسته سوگند

بآن برگشته ایام نگون بخت

که راهش از همه سو بسته ، سوگند

مرا در بی کسی پیوسته کس باش

به وقت ناله ها فریادرس باش

به بی پایی که در راهی خریده

به بی دستی که دست از جان کشیده

به محرومی که نالد در شب تار

ز غمها جان او بر لب رسیده

به آن بیمار دار شب نخفته

که ریزد اشک محنت تا سپیده

به ناکامی که در شور جوانی

به خاک سرد گوری آرمیده

به پسر خسته جان مستمندی

که پشتش در تهی دستی خمیده

به آن طفل یتیم بی پناهی

که لبخند محبت را ندیده

بده دستی که دستی را بگیرم

ز خجلت پیش محتاجان نمیرم

قسم بر دستگاه کبریایی

قسم بر شوکت عرش کبریایی

قسم بر بینوای سیر چشمی

که دار صد نوا در بینوایی

قسم بر گلرخ عاشق نوازی

که در او نیست رنگ بی وفایی

قسم بر مادری کز هجر فرزند

بود گریان به شبهای جدایی

قسم بر دختری کز راه پرهیز

شکیبایی کند در پارسایی

دورنگی را ز جان من جا کن

دلم را با محبت آشنا کن

 

 

این شعر از مرحومه راشین خ بود که در تاریخ 25/9/1371 نوشته شده بود برای شادی روح مرحومه صلواتی ختم کنید.

خلوتم را نشکن

خلوتم را نشکن

شاید این خلوت من کوچ کند

به شب پروانه

به صدای نفس شهنامه

به طلوع اخرین افسانه

و غروبی که در ان

نقش دیوانگی یک عاشق

بر سر دیواری پیدا شد.

خلوتم را نشکن

خلوتم بس دور است

ز هوای دل معشوق سهند

خلوتم راه درازی ست میان من و تو

خلوتم مروارید است به دست صیاد

خلوتم تیر وکمانی ست به دست سحر

خلوتم راه رسیدن به خداست

خلوتم را نشکن

پروانه

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت

                                      بیچاره از این عشق سوختن آموخت

فرق منو پروانه در اینست

                               پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت

 

ظالم

 

به من بگو چرا سر بسرم میزاری

چرا راحت دیگه بهم نمیگی دوستم نداری

بگو ازم چی دیدی

چرا تنهام میزاری

بگو ظالم

مگه نگفته بودم به پایه تو می مونم

چرا باور نداشتی تو من و قال گذاشتی

من که کاری نکردم من که چیزی نگفتم

چرا ظالم

عشق من و فروختی به یه عشق دیگه

ارزوهامو به باد دادی با یه اشاره

شوق عشق مو بی بهونه ازم گرفتی

چرا ظالم

 

 

شبهایی که تنهام همدمی ندارم

یاری ندارم , نایی ندارم

یادمه تنهام گذاشتی

من و نخواستی , چرا نخواستی

عکسهاتو دارم می بینم

دستام می لرزه وقتی می بینم

از رفتن تو چند سال داره میگذره

هنوزم به یادتم هنوزم چشم براهتم

انقدر منتظر می مونم تا بیای دباره پیشم

دباره پیشم

بیا عشقم بیا عشقم

بیا ببین دیگه شکستم

من شکستم قریب و خستم

چرا رفتی پیشم نموندی

مگه چه کردم مگه چه کردم

سرتو بزار رو شونم

اروم بگیرم اروم بگیرم

اگه بخوای بدونی من کی هستم

یک عاشق و قریب و خستم

خدایا گر تو درد عاشقی را می کشیدی...

نیمه شب آواره ای بی حس و حال

در سرم سودای جانی بی زبان

پرسه ایی آغاز کردیم در خیال

دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی میگذشت

یک دو سال از عمر رفت و برنگشت

دل به یاد آورد اول بار را

خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازیان اسرار را

آن دو چشم مست آهویان را

همچو رازی مبهم و سر بسته بود

چون من از تکرار ... او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او

همنشین و همزبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او

ناتوان بود و توان شد با من او

دامنم شد خوابگاه خستگی

اینچنین آغاز شد دل بستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر

وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ز دنیا بی خبر

دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد

گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پا بر جاست دل

گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو ذره ایی شوی دریاست دل

بی تو شام بی فرداست دل

دل ز عشق روی تو ویران شده

گرمی عشقت سرگردان شده

گفت: در عشقت وفادارم بدار

من تو را بس دوست میدارم بدار

شوق وصلت را به سر دارم بدار

چون تویی مخمور...خمارم بدار

با تو شادی میشود غم های من

با تو زیبا میشود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده

عالم از زیبای ات مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود

بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود

همچو عشق من...هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود

در نجابت...در نکویی پاک بود

روزگار اما وفا با ما نداشت

طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش عشق ما... سنگی را گذاشت

بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخرء این قصه هجران بود و بس

حسرت و رنج فراوان بود و بس

یارء ما را...از جدایی غم نبود

در غمش مجنون و عاشق کم نبود

سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من ء دیوانه پیمان ساده بست

ساده آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست

این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از مرز رفت

رفت و با دلدار دیگر عهد بست

با که گویم؟ او که همخون من است

خسم جان و تشته ء خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد

این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست

با چنین تقدیر بد... تدبیر نیست

از غمش با درد و دم همدم شدم

باده نوش غصه ء او ...من شدم

مست و مخمور و خرا ب از غم شدم

ذره ذره آب گشتم ...کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را

سوخت نیم پروا ... پر پروانه را

عشق من!

عشق من از من گذشتی خوش گذر

بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر

دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک باره را بشنو پند

بر من و بر روزگارم دل نبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود

عشق دیرینت گسسته تار و پود

گر چه آب رفته باز آید به رود

ماهی ء بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است

باش با او

یاد تو ما را بس است....

در جان منی

تو درجان منی، من غم ندارم  

 

تو ایمان منی، من کم ندارم

 

اگردرمان تویی، دردم فزون باد 

 

 وگرمعشوقه ای سهم من، جنون باد

 

توییتنها تویی تو علت من، تو بخشاینده بی منت من

  

صدایم کن، صدای تو ترانه است 

 

کلامتآیه های عاشقانه است  

 

تو رامن سجده، سجده می پرستم که بر سر خاک بر زانو

نشستم

دنیای نامرد

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .

این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون

 بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم

 و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی

 پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده.وقتی که

 دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش

 گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو.پسره

 با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :

مراقب چشمای من باش!!!!!!

 

 

توی آسمون

توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره ، چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره ...... واسه من تنهایی درده ، درده هیچ کسو نداشتن ، هر گله پژمرده رو تو کویر سینه کاشتن ، دیگه باور کردم این رو که باید تنها بمونم تا دمه لحظه مردن شعر تنهایی بخونم .

... love ...

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟

فقط میگه: تو ماله منی .

عشق نمی پرسه اهل کجایی؟

فقط میگه:توی قلب من زندگی می کنی .

عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟

فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .

عشق نمی پرسه چرا دورهستی؟

فقط میگه:همیشه با منی.

عشق نمی پرسه دوستم داری؟

فقط میگه: دوستت دارم .

 

***** ILOVEYOU *****

فرق من و تو ....

فرق من و تو:

 

گفتی عاشقمی ، گفتم دوستت دارم.

گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم ، گفتم من فقط ناراحت میشم.

گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.

گفتی تا ابد تو قلب منی ، گفتم فعلا تو قلبم جا داری .

گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم ، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه ، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم.

گفتی ... ، گفتم...  .

حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه!

فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو.

کدومو بیشتر دوست داری؟؟

ازم پرسید منو بیشتر دوست داری یا زندگی تو؟ خوب منم راستش رو گفتم ، گفتم زندگیمو!

 

ازم نپرسید چرا؛ گریه کرد و رفت اما نمی دونست که اون خودش زندگیمه !

عشق چیست ؟؟؟

از دریا پرسیدن عشق چیست ، گفت: خشکیدن ...........

از گل پرسیدن عشق چیست، گفت:پرپر شدن ............ 

از زمین پرسیدن عشق چیست، گفت: لرزیدن ...........

از آسمون پرسدین عشق چیست، گفت: باریدن...........

از انسان پرسیدن عشق چیست،ناگهان ندایی از درونش گفت :  جدایی

امام رضا (ع)

تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاه
هوایی شده بره پابوس
امام رضا

اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراست
آخه من کجا برم یه کلاغ که رو سیاست

من که توی سیاهیا از همه رو سیا ترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش کلاغ عاشق ما
یه دلش میگفت برو یه دلش میگفت بمون

که یه هو صدایی گفت تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو

یا ضامن آهو

 

خیلی سخته ....

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود
صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوسش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه
خیلی سخته توی پاییزبا کسی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت
ولی اون نخواد بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی ....