همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم
همه چیزای عاشقانه

همه چیزای عاشقانه

عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم

ما نمی تونیم

ما نمی تونیم به دلمون یاد بدیم که نشکنه،

اما می تونیم بهش یاد بدیم که

لبه های تیزش دست اونی رو که دلمون رو شکسته، نبره!

هر وقت دل کسی رو شکستی یه میخ به دیوار بکوب

اگه دلش رو بدست آوردی میخ رو از دیوار بردار

اما چه فایده جای میخ رو دیوار مونده!

یکی دسته گل براش دل خوشیه

یکی عادتش برادر کشیه

یکی زاغ مردمو چوب می زنه

یکی از داغ دلش جون می کنه

یه نفر خوابه رو تخت نقره کوب

یکی حیرون روی دریای جنوب

یکی زندگی رو زیبا می بینه

یکی اما خودشو تنهای تنها می بینه

شکسپیر می گه: ((کسی را که دوست داری،

ازش بگذر،

اگه قسمت تو باشه بر می گرده،

اگر هم برنگشت حتما از اول مال تو نبوده،پس همون بهتر که رفت.))

سعی کن به کسی که تشنه ی عشق است دل نبندی،

سعی کن به کسی که لایق عشق است دل ببندی،

چون تشنه ی عشق روزی سیراب خواهد شد!

 

دلم گرفت ای همسفر

دلم گرفت ای همسفر

پرم شکست تو این قفس

 

تواین غبار تواین سکوت

چه بی صدا نفس نفس

 

از این نامهربون یها

دارم از قصه میمیرم

 

رفیق روز تنهایی

دستاتو می گیرم

 

تو این شب گریه می تونی

پناه خستگیم باشی

 

تو ای همزاد هم خونه

چی می شه عاشقم باشی

 

دوباره من دوباره تو

دوباره عشق دوباره ما

 

دو هم نفس دو هم زبون

دو هم نفس دو هم صدا

 

تو ای پایان تنهایی

پناه آخر من باش

 

تو این شب مرگی پاییز

بهار باور من باش

 

گل زرد و گل سرخ

توی خاک باغ خونه


یه روزی دست زمونه


مارو کاشت با مهربونی


پیش هم مثل دو دونه


ما تو باغ مأوا گرفتیم


بارون اومد پا گرفتیم


دوتایی تو خاک باغچه


ریشه کردیم جا گرفتیم


غافل از رنگ گلامون


غم فردای دلامون


توی خاک زیر یه بارون


توی باغ روی زمین


گل اون شد گل سرخ


گل من زرد و غمین


گل اون گلهای شادی


گل من گلهای درد


اون تو گلخونه ی گرمِ


من اسیر باد سرد

 

به چشمای خودت قسم

به چشمای خودت قسم
دیگه بهت نمی رسم
وصال تو خیالیه
وای که دلم چه حالیه
بازیای عروسکی
آخ که چه حیف شد کودکی
یه کم برس باز به خودت
می خوام بیام تولدت
اونوقتا اینجوری نبود
راهت به این دوری نبود
حالا که عاشقت شدم
نیستی دیگه مال خودم
پاییز چه فصل زردیه
عاشقیم چه دردیه
گم شده باز بادبادکم
تو نمی یای به کمکم ؟
می خوام دستاتو بگیرم
تو بمونی من بمیرم
عاشقی ام نوبتیه
آخ که چه بد عادتیه
من نگرانم واسه تو
قبله ی دیگران نشو
اشکم به این زلالیه
دل تو از من خالیه
تو مه عشق تو گمم
هلاک یه تبسم
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
اونوقتا مهمونت بودم
دنیا رو مدیونت بودم
اونقتا مجنونم بودی
کلی پریشونم بودی
قصه حالا عوض شده
صحبت یه تولده
قلبت رو دادی به کسی
یه کم واسم دلواپسی
می ترسی که من بشکنم
پشت سرت حرف بزنم
من منی که بوسیدمت
تو اون غروب که دیدمت
تو واسه من ناز می کنی
ناز می کشم باز می کنی ؟
این رسمشه نیلوفرم
من که ازت نمی گذرم
ستارمون یادت می یاد
دلواپسم خیلی زیاد
فقط تماشا می کنی
بعد عشق و حاشا می کنی
می گی گذشت گذشته ها
چه راحتن فرشته ها
سر به سرم که نذاری
بگو یه کم دوسم داری ؟
نمی مونی من می مونم
میری یه روزی می دونم
اولا مهربونترن
اونایی که همسفرن
اشک منم که جاریه
نگه دار یادگاریه
می سپرمت دست خدا
یه کم دوستم داشتی بیا

 

این روزا ....

این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه

 

درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه

 

این روزا مشق بچه هایه صفحه آشفتگیه

 

گردای روی آینه فقط غم زندگیه

 

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه

 

مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه

 

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه

 

آرزوی شقایقا یه کم کبوتر شدنه

 

این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه

 

جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه

 

این روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه

 

بعدش اونو گرفتنو به دیگری سپردنه

 

این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه

 

ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه

 

این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائیه

 

جرم تمومشون فقط لذت آشنائیه

 

این روزا چشمای همه غرق نیاز و شبنمه

 

رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه

 

این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

 

خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه

 

 

 

به زانوهات می افتی...

یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...

 

از تو هیچوقت نبریدم ، تورو از خودم می دیدم

 

پشت سر همه غریبه ، روبروم دیدم فریبه

 

اما فکر کردم کنارم...

 

شونه های یک رفیقه

 

داشتم اشتباه میکردم.

 

تو رفیق من نبودی ، من تا آخر با تو بودم...

 

تو از اولم نبودی

 

داشتم اشتباه می کردم...

 

که تموم زندگیمو من به دستای تو دادم

 

حالا اینجا تک و تننها... برگ خشک بی درختی، غرق بادم

 

نوش جونت اگه بردی

 

نوش جونت هرچی خوردی

                                                     

تورو هیچ وقت نشناختم...

 

نوش جونم اگه باختم.

 

تو منو ساده گرفتی.

                                                      

زدی رفتی مفتی مفتی

                                                      

اما اون روز رو می بینم که به زانوهات می افتی...

 

تو به زانوهات می افتی...!

 

دل می خری ؟

گفتمش : دل می خری ؟

 

پرسید چند؟

 

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

 

خنده کرد و دل زدستانم ربود

 

تا به خود باز آمدم او رفته بود

 

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

 

 جای پایش روی دل جا مانده بود ......

 

 

می روم خسته و افسرده و زار

 

سوی منزلگه ویرانه خویش

 

بخدا می برم از شهر شما

 

دل شوریده و دیوانه خویش

 

می برم، تا که در آن نقطه دور

 

شستشویش دهم از رنگ گناه

 

شستشویش دهم از لکه عشق

 

زینهمه خواهش بیجا و تباه

 

همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه

 

تجربه و خاطره و گذر عمر

فال حافظ

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت

 

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این و آن پرسیدنیست

 

 گاه بر روی زمین زل می زنم

 گاه بر حافظ تفاءل می زنم

 

 حافظ دیوانه فالم را گرفت

 یک غزل آمد که حالم را گرفت:

 

 ما زیاران چشم یاری داشتیم

 خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

حلقه زر....

دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر


راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است

 

کاش آدما.......

کاش آدما یه جور دیگه با همدیگه دوست میشدند           وقـتی به هـم می رسیدند یـه جور دیگه می خـنـدیـدند

کاش آدما یه جور دیگه با هـم دیگه حرف مـیزدند           وقـتی که حرفشون می شد یه جور دیگه داد می زدند

کاش آدما بــلـد بــودنــد مــوسـیـقـی  زنـدگــی  رو           وقـتی با هم می رقصیدند یـه جور دیگه ساز می زدند

کاش آدما بـا هـم دیـگـه صـادق و بـی ریـا بـودنـد            وقـتی بـه هم می رسـیـدند مـثـل تـو قـصـه هـا بـودنـد

کاش آدما بـلد بـودنـد کـه چـه جـوری شـنـا کـنـنـد            تـو دریـای زنـدگـیـشـون دسـتـه مـاهـیـهـا بـودنـد ......

کاش آدما قـصـه آسـمـونـو از بـر مـی شـدنـد .....           تـو شـبـهـای تـاریـکـشـون مـثـل سـتـاره هـا بـودنـد ...

کاش آدما مـی فـهـمـیـدنـد زنـدگـی دو روز رو ....           اون وقـت برای همدیگه بـی شـک یـه سـر پناه بودند

 

بی کسی

هر کسی آمد مرا در خویش پیدا کرد ورفت در نگاهم بی کسی را یک معما کرد ورفت با کلید خستگی درهای حسرت را باز کرد و رفت تکه های قلب خود را نذر فردا کرد و رفت فکرهای پخته اش را پشت افکارم جا گذاشت . نسخه های بی کسی را بازامضاء کردورفت در نگاهش کینه های کهنه اش را غرق دریا کردو رفت دستهایش را پر از باران احساسم نمود و آسمان را در نگاه خاک معنا کرد ورفت .

 

گذرگاه...

واسه منی که دلتنگم از زندگی دلگیرم
بهتره سفر کردن وگرنه اینجا میمیرم
در گذر از هر گذری
خبر نبود از خبری
نه زنده بود زندگی
نه مرگ را بود اثری
نه ارزش گلایه ای
نه فرصتی به چاره ای
چه میتوان دوا نمود به قلب پاره پاره ای
از هیچ راه افتادم دلو به جاده ها دادم
از یاده همه رفته سردرگم و آشفته
نه در گذرگاه کسی
نه جنبش خار و خسی
نه پر زدن در قفسی
نه منتظر همنفسی
گفتم از چه میترسی
آخرش یه راهی هست
آخرش مگه رنگی
بدتر از سیاهی هست
سهم دل ما این بود آلوده و بیهوده تا بوده همین بوده
نه روسفید پیش یار
نه سرفراز در دیار
ببین چگونه گم شد این
سواره عشق در غبار
راه افتادم و هی رفتم شاید دلم کمی واشه
به عشق ایکه یه جور امروز زود بگذره فردا شه
به امیدی که تا فردا نور امیدی پیدا شه

 

                                              مسعود فردمنش

درد....

درد را از هر طرف بنویسی همان درد است مثل درد من مثل درد تو مثل درد همسایه که دلش گرفته است و چراغ خانه اش را خاموش کرده است . من به روشنی بد نکرده ام که تو افتاب کوچه مرا شکسته ای و قلبم را به رنج الوده ای و زخم خنجر بر پشت من نهاده ای من و تو غباری بیش نیستیم در این ویرانسرا، اینو فرامش نکن ....

 

 

توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره ، چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره ...... واسه من تنهایی درده ، درده هیچ کسو نداشتن ، هر گله پژمرده رو تو کویر سینه کاشتن ، دیگه باور کردم این رو که باید تنها بمونم تا دمه لحظه مردن شعر تنهایی بخونم .

نیایش

خدایا بنده ای درد آشنایم

به سر افتادهای بی دست و پایم

ز غمها سینه ام دریاست ، دریا

گواهم گریه هایم ، های هایم

به درگاه تو مینالم بزاری

مرا بگذار با این ناله هایم

مرا در آتش عشقت بسوزان

مکن زین شعله ی سرکش رهایم

از این آتش ، دلم را پر شور کن

بسوزان ، سوز دل را بیشتر کن

به آه در گلو بشکسته ، سوگند

به سوز سینه های خسته سوگند

به غم پرورده ی محنت نصیبی

که در خون جگر بنشسته ، سوگند

به اشک مادری که از داغ فرزند

فرو ریزد به رخ پیوسته سوگند

به بیماری که در هنگامه ی مرگ

بر آید ناله اش آهسته سوگند

بآن برگشته ایام نگون بخت

که راهش از همه سو بسته ، سوگند

مرا در بی کسی پیوسته کس باش

به وقت ناله ها فریادرس باش

به بی پایی که در راهی خریده

به بی دستی که دست از جان کشیده

به محرومی که نالد در شب تار

ز غمها جان او بر لب رسیده

به آن بیمار دار شب نخفته

که ریزد اشک محنت تا سپیده

به ناکامی که در شور جوانی

به خاک سرد گوری آرمیده

به پسر خسته جان مستمندی

که پشتش در تهی دستی خمیده

به آن طفل یتیم بی پناهی

که لبخند محبت را ندیده

بده دستی که دستی را بگیرم

ز خجلت پیش محتاجان نمیرم

قسم بر دستگاه کبریایی

قسم بر شوکت عرش کبریایی

قسم بر بینوای سیر چشمی

که دار صد نوا در بینوایی

قسم بر گلرخ عاشق نوازی

که در او نیست رنگ بی وفایی

قسم بر مادری کز هجر فرزند

بود گریان به شبهای جدایی

قسم بر دختری کز راه پرهیز

شکیبایی کند در پارسایی

دورنگی را ز جان من جا کن

دلم را با محبت آشنا کن

 

 

این شعر از مرحومه راشین خ بود که در تاریخ 25/9/1371 نوشته شده بود برای شادی روح مرحومه صلواتی ختم کنید.